ستاره های بی رحم:( پارت ۱

بوی نم و زنگ زدگی در هوا پیچیده بود. مین‌سو چشمانش را به سختی باز کرد. سرش درد می‌کرد و طعم خون در دهانش بود. او در تاریکی مطلق بود. فقط صدای ضعیف قطرات آب که از سقف می‌چکید، سکوت سنگین انبار را می‌شکست. دستش را دراز کرد و به دیوار سرد و خشن برخورد کرد. سنگ‌های خشن، خراش‌های کوچکی بر روی پوستش ایجاد کردند.
او سعی کرد به یاد بیاورد چه اتفاقی افتاده بود. تعقیب و گریز نفس‌گیر در خیابان‌های بارانی سئول، صدای لاستیک‌ها روی آسفالت خیس، ضربه محکمی که از پشت به او خورده بود... آخرین چیزی که به یاد می‌آورد، چشم‌های بی‌رحم مردی با کت چرم سیاه بود.
مین‌سو با احتیاط از جایش بلند شد. عضلاتش درد می‌کردند و بدنش سفت شده بود. او به آرامی به اطراف دست کشید. دیوارهای سرد و نمناک، یک بوی تند و آشنایی که نشانه‌ی حضور مواد مخدر بود، و... یک صدای خفیف. صدای نفس کشیدن.
او به آرامی به سمت صدا حرکت کرد. قلبش تند می‌زد. تکواندوکار ماهر بود، اما در تاریکی مطلق و در برابر دشمنان نامعلوم، او تنها بود. به کمک حس لامسه‌اش، او به یک شیء فلزی برخورد کرد. با احتیاط آن را برداشت. یک قفل زنگ زده‌ی آهنی بود. ممکن بود کلیدی در این اطراف باشد؟
مین سو لب زد و گفت : نباید وقتی تلف کنم
دنبال کلید میگشت
دیدگاه ها (۴)

ستاره های بی رحم:( پارت ۲

ستاره های بی رحم:) پارت آخر

{مافیای من}. ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط